Tokyo with a stop

توکیو با توقف

3 مرداد 1401

9 دقیقه زمان مطالعه

بدون دیدگاه

خانم و آقایی جوان در صندلی کناری‌ام نشسته‌اند که اهل ویتنام هستند. در پرواز گپی با هم زدیم. زن و شوهر هستند. برای تفریح به ژاپن می‌روند و تنها چیزی که از ایران می‌دانند این است که نامش شبیه عراق است. باز جای شکرش باقی‌ست که می‌دانند ایران همان عراق نیست. عکس‌هایی از میهن و پایتخت بزرگش به آن‌ها نشان دادم.

طلوع آفتاب در توکیو

ساعت حدود 10 شب به وقت شرقی‌ترین کشور آسیا بود که هواپیما در فرودگاه توکیو به زمین نشست.

خانم و آقایی جوان در صندلی کناری‌ام نشسته‌اند که اهل ویتنام هستند. در پرواز گپی با هم زدیم. زن و شوهر هستند. برای تفریح به ژاپن می‌روند و تنها چیزی که از ایران می‌دانند این است که نامش شبیه عراق است. باز جای شکرش باقی‌ست که می‌دانند ایران همان عراق نیست. عکس‌هایی از میهن و پایتخت بزرگش به آن‌ها نشان دادم.

از روی یک عکس که رد شدم از من خواستند تا دوباره عکس قبلی را نشانشان دهم. چیز عجیبی برای من نداشت اما آن‌ها با تعجب پرسیدند این سفیدی‌های توی عکس چیست؟ گفتم برف است. جوری آشفته شدند انگار که حرف بدی بهشان زده باشم. (این سبک تعجب کردن در بیشتر کشورهای شرق آسیا به وفور یافت می‌شود) گمان کردم تا به آن روز برف ندیده‌اند اما پیش از اینکه گمانه زنی‌ام به پایان برسد گفتند که تا به آن روز فکر می‌کردند همه جای ایران بیابان است.

از صلح‌دوستی و مهمان‌نوازی ایرانیان هم برایشان گفتم، آن‌ها هم از بادام هندی‌های ویتنام (!) که محصول مزرعه‌ی خودشان بود به من دادند.

 

برج یوکوهاما

از هواپیما که پیاده شدیم تقریبا مطمئن شدم که تنها ایرانی حاضر در آن جمع منم. چشم‌های بادامی‌شکل آسیایی‌ها و پوست روشن و موی بور اروپایی‌ها و استرالیایی‌ها گواهی بود بر این فرضیه. شاید آن‌ها هم گمان کردند من از ایتالیا آمده‌ام.

ژاپنی‌ها، به وسیله‌ی مسافران خطی درست کردند که به آن می‌گفتند صف. (با صف‌های ما در فرودگاه و نانوایی و سینما و … اشتباه نشود.)

به افراد جلوی صف چشم دوخته بودم تا از روند در حال انجام سر در بیاورم اما چیز زیادی دستگیرم نشد، چون همه‌چیز با سکوت همراه بود، بالاخره نوبت به من رسید. بازرسی بدنی و چمدان. زمانی که به مامور گمرک شغلم را گفتم و فهمید معلم هستم شیوه‌ی رفتارش با من تغییر کرد. چمدانم را باز نکرد، پیش مافوقش رفت و لحظاتی بعد با هم، پیش من برگشتند.

مافوق به نشانه‌ی خوش‌آمدگویی تعظیم کرد و پرسید شما معلم هستید؟ گفتم بله. از نگاهش خواندم که می‌گفت خوشا به سعادتت. پس از چندسوال درباره‌ی مکان و زمان اقامتم بدون اینکه به چمدانم دست بزنند پرسید که آیا اشیا ممنوعه داخل آن دارید و من گفتم نه. سپس بدرقه‌ام کردند. 

کودک ژاپنی

برای رسیدن به شهر و هتل اتوبوس را انتخاب کردم، در آن ساعت مترو تعطیل بود، تاکسی هم که… هزینه‌اش می‌شد 10‌هزار ین ژاپن که می‌شود 100 دلار ایالات متحده که به پول ما می‌شد 350 هزار تومان. راستی! توکیو گران‌ترین شهر دنیاست. درآمد یک کارگر ساده (خیلی ساده) روزانه برابر با 15هزار ین است که به پول ما می‌شود 525هزار تومان در روز. خوشبختانه ساعت حرکت اتوبوس در تابلویی که جلوی در سالن بود نوشته شده بود، اما بدبختانه تنها 10 دقیقه تا حرکت زمان داشتم که باید در این مدت هم بلیت‌فروشی را پیدا می‌کردم هم خودم را به ایستگاهی که نمی‌دانستم دقیقا کجاست برسانم. با نخستین پرسشی که از یکی از کارکنان فرودگاه درباره‌ی محل فروش بلیت پرسیدم قید راهنمایی گرفتن از افراد را زدم. ژاپنی‌ها تقریبا اصلا انگلیسی بلد نیستند.

 

نقشه منطقه ای در توکیو به نام شینجوکو

با این حال تمام تلاششان را برای راهنمایی توریست‌ها انجام می‌دهند، تا این اندازه که یک بار در یکی از ایستگاه‌های قطار شهری، به بزرگی کل فرودگاه مهرآباد، به دنبال خط و قطار صحیح بودم اما پیدا نمی‌کردم، خانمی که از شیوه‌ی نگاهم به تابلوها متوجه سرگیجه‌ام شده بود جلو آمد و با زبان بی‌زبانی و اشاره پرسید که به کجا می‌خواهی بروی؟ من هم گفتم. او هم شروع کرد به توضیح دادن که از فلان راهرو می‌روی و وارد فلان راه‌پله می‌شوی و روی سکوی فلان منتظر قطار با تابلوی فلان می‌ایستی. من که گیج‌تر شده بودم از او تشکر کردم، اما فهمید و ناامید نشد، اشاره کرد که دنبالم بیا. من را برد و سوار قطار کرد و خودش هم رفت دنبال کارش!

یکی از دشواری‌های پیش رو برای گردشگران در ژاپن، قرار گذاشتن و هماهنگی با دوستانشان است، چرا که تلفن‌های همراه هیچ نقطه‌ای از دنیا در ژاپن کار نمی‌کند، البته تلفن‌های همراه ژاپنی هم در هیچ جای دنیا کار نمی‌کند. با این حال هرگاه نیاز باشد می‌توانید از یک ژاپنی خواهش کنید تا تلفنش را برای تماس به شما بدهد، با کمال میل این کار می‌کند، یک راه دیگر هم تلفن‌های عمومی سکه‌ایست.

روزی در جایی با یکی از دوستانم که مقیم یوکوهاماست قرار ملاقات داشتیم، من زودتر رسیده بودم اما تلفن عمومی برای تماس با او پیدا نکردم، از یکی از کارکنان آنجا خواستم تا با دوستم تماس بگیرد و شماره‌اش را به او بدهد تا هروقت رسید بتواند من را پیدا کند. او این کار را کرد، دقایقی گذشت، آن فرد پیش من آمد و گفت جلسه‌ای نیم‌ساعته دارند که باید برود، انتظار نداشتم از من عذرخواهی کند، اما او مرا شگفت‌زده کرد، تلفن همراهش را به من داد و گفت اگر دوستت تماس گرفت پاسخش را بده، تا من برگردم.

 

خورشت میگو با ادویه کاری

دمای هوای توکیو در بیشتر روزهای سال تنها چند درجه‌ی سانتی‌گراد با دمای هوای تهران تفاوت دارد.

زندگی ژاپنی‌ها شبیه فایل‌های زیپ شده است. در بیشتر فروشگاه‌ها، میان قفسه‌ها به زور دو نفر جا بشوند. ما هم که این را دیده بودیم کیف و کوله‌بارمان را جلوی در فروشگاه می‌گذاشتیم و می‌رفتیم خرید، البته بدون اینکه کسی مراقب آن‌ها باشد و بدون اینکه نگران دزدیده شدن آن باشیم. در همه‌ی واگن‌های مترو هم بالاسر صندلی‌ها نرده‌هایی نصب شده که مردم وسایلشان را آنجا بگذارند تا هم زیر دست و پا نماند هم جا برای سوار شدن افراد بیشتری باشد. کسی هم به وسایل دیگران دست نمی‌زند.

نوع برخورد مردم و سطح فرهنگی و رفاه اجتماعی در ژاپن را به سادگی می‌توان در سفری چندروزه مشاهده کرد، اما آنچه که از دیده‌ها پنهان می‌ماند شیوه‌ی زندگی و شیوه‌ی کارکردن ژاپنی‌ها و البته سختی‌ها و شاید تلخی‌های موجود در جامعه‌شان باشد.

دوستی ایرانی که سا‌ل‌ها در آنجا زندگی کرده تعریف می‌کرد در نخستین روز کاری‌اش بنابر آنچه که از وقت‌شناسی ژاپنی‌ها شنیده بود، پانزده دقیقه زودتر از آغاز ساعت کاری به محل کار رفته بود و دیده بود که همه‌ی همکارانش آمده‌اند و مشغول کار هستند. فردای آن روز نیم ساعت زودتر به محل کار می‌رود اما باز با همان صحنه‌ی دیروزی روبه‌رو می‌شود، از یکی از همکارانش ساعت حضورش را می‌پرسد، او پاسخ می‌دهد نزدیک به یک ساعت پیش از آغاز ساعت کاری به محل کار می‌آید. همچنین هر کس که زودتر از دیگران محل کار را ترک کند، حتا اگر ساعاتی هم اضافه کار کرده باشد، از همکارانش پوزش می‌خواهد. در ضمن آنجا به هیچکس برای اضافه‌کاری حقوق نمی‌دهند.

بندر یوکوهاما

شاید نظم زیاد، ژاپنی‌ها را بدعادت کرده باشد، دوست دیگری می‌گفت یک بار مادر همسرش که حال خوشی نداشته است را با آمبولانس به بیمارستان می‌بردند. در راه، زمانی که خونسردی راننده را می‌بیند به او می‌گوید لطفن عجله کنید، حال بیمارمان خوب نیست. در پاسخ به این دوست می‌گویند که ما را دستپاچه نکنید وگرنه نمی‌توانیم کارمان را به خوبی انجام دهیم. راهکارهای پیشگیرانه در آنجا، به مدیریت بحران و رخدادهای پیش‌بینی نشده اولویت دارد، هر کاری می‌کنند تا کسی بیمار نشود، زیر آوار نماند، در آتش گیر نکند، اما اگر این راهکارهای پیشگیرانه به آنچه که باید منجر نشوند واقعن کنترل اوضاع سخت خواهد بود.

برای زندگی کردن یک ژاپنی، هیچ کشوری بهتر از ژاپن وجود ندارد چرا که پیشرفت خود را در گرو پیشرفت اهداف جمعی و پیشرفت جامعه‌شان می‌بینند و با تمام توان در رسیدن به اهداف می‌کوشند، شاید برای بومیان بیشتر کشورها نیز همینگونه باشد.

به هر کجای زندگی ژاپنی ها که نگاه می کنی، می بینی که به جزیی ترین مسائل هم فکر کرده اند و برایش راه حل دارند. راهکارهایی ساده و ارزان قیمت. برای نمونه، ژاپنی ها از کوچکترین فضاها بهترین و بیشترین استفاده را می کنند بدون اینکه ظاهر بینظمی پیدا کند. برای خودروهایشان انواع و اقسام وسایل و تزیینات داخلی مانند جالیوانی، سطل آشغال، جاموبایلی و آویز نایلون پلاستیکی طراحی کرده اند. با اینکه توکیو از گران ترین شهرهای دنیاست، فروشگاه های زنجیره ای زیادی معروف به فروشگاه صد ینی وجود دارد که همه اجناسش به قیمت صد ین ژاپن که حدود 1 دلار است، فروخته می شود. زمانی که وارد چنین فروشگاهی می شوی و گشتی میان قفسه ها می زنی تازه متوجه می شوی که چقدر وسیله¬ی کاربردی در زندگی ات کم داری. 

نمای خیابان مجاور ایستگاه شینجوکو در توکیو

در پایان می خواهم به یک واقعه ی طبیعی اشاره کنم که در ژاپن زیاد رخ می دهد. درست زمانی که داشتم چمدانم را می بستم که آماده بازگشت بشوم، احساس کردم اتاق دارد دور سرم می چرخد، اما لحظاتی بعد متوجه شدم دچار سرگیجه نشده ام. همه چیز داشت تکان می خورد. بله، یک زلزله ای خفیف، در یک روز معمولی بود. نمی دانم ژاپن رتبه چندم در کشورهای زلزله خیز است، اما مردم آنجا به این اتفاق عادت دارند. البته خیالشان هم راحت است، چون علاج واقعه پیش از وقوع کرده اند. برای مثال شیشه پنجره ها به جز اینکه با مواد خاصی درست شده، از تار و پودهای فلزی ریزی تشکیل شده که استحکام آن را بیشتر بکند. یا لوازم برقی که در صورت واژگونی برقشان قطع می شود تا امکان آتش سوزی را به کمترین حالت کاهش بدهد.
سفر ژاپن برای من بیش از اینکه تفریحی بوده باشد، مانند کلاس درس بود. دیدن مردمانی سخت کوش در جامعه ای مدرن و شرقی!

 

نویسنده : احسان باقر زاده

نظرات

  • با ارسال نظر،‌در بهبود کیفیت محتوای بلاگ سلام پرواز سهیم باشید.
  • نظرات شامل الفاظ رکیک، توهین، و محتوای تبلیغاتی تایید نخواهند شد.
  • نظر شما پس از تایید توسط تیم سلام پرواز، در وبسایت نمایش داده خواهد شد و در صورت ارسال پاسخ به صورت پیامک به شما اطلاع رسانی می‌شود.
مشاوره و خرید تور